ضعيف، محدود، قابل لغو و قابل انتقال است كه در يك نظام، مثل نظام بردهدارى پذيرفته شده است، ولى مالكيت خدا نسبت به انسان يك مالكيت حقيقى، كامل، همه جانبه، غير قابل لغو و غير قابل انتقال است. مالك در مالكيت اعتبارى مىتواند برده خويش را آزاد سازد. در اسلام كفاره بعضى از گناهان، آزاد ساختن برده است. مىتوان زمانى مثل زمان كنونى را فرض كرد كه همه بردهها آزاد شده باشند و ديگر غلام و كنيز وجود داشته باشد ـ اگر چه نظام بردهدارى امروزه به صورت بسيار زشتتر، حتى در پيشرفتهترين كشورها وجود دارد. به هر حال، مالكيت ارباب نسبت به برده يك امر قابل فسخ و قابل انتقال است و از نظر عقلى و تحقق خارجى اين امكان وجود دارد كه همه بردهها آزاد شده باشند، ولى مملوكيت انسان نسبت به خدا تغييرپذير نيست. نمىتوان روزى را تصور كرد كه انسان وجود داشته باشد امّا مملوك و بنده خدا نباشد؛ چون اين مملوكيت يك «مملوكيت حقيقى» و مالكيت او يك «مالكيت حقيقى» است كه قابل انتقال و فسخ آزادى نيست. فرض اين كه انسانى باشد و بنده خدا نباشد، فرض متناقضى است. انسان بودنِ انسان، عين بندگى است. به تعبير فلسفه ملاصدرايى، وجود انسان عينِ تعلق به خداست. در هستىِ انسان و ساير موجودات عالَم، «ارتباط» و «وابستگى» نهفته است. اگر اين ارتباط و وابستگى قطع گردد، چيزى وجود نخواهد داشت تا آنگاه نوبت به آزاد شدن انسان از عبوديت برسد؛ چون اين عبوديت، يك عبوديت تكوينى و حقيقى است.
سخنان بيهوده و اباطيلى كه بعضى افراد نادان و فريبخورده يا مغرض در سخنرانىها و نوشتههايشان مطرح مىكنند، اگر از روى غرض و مرض نباشد، نشاندهنده نهايت جهل و نادانى آنان درباره مفهوم انسان نسبت به خدا است؛ سخنانى از قبيل اينكه اين زمان، دوران تكليف و بندگى نيست بلكه دوران حق است و انسان بايد حق خويش را از خدا بگيرد!! با كمى دقت و تأمل، اين مطلب به خوبى قابل درك است كه وجود انسان، عين بندگى است و خروج از بندگى در مورد انسان و ساير موجودات، به معناى معدوم شدن و نيستى است؛ به عبارت ديگر، سالبه به انتفاى موضوع است.
4. قدرت انتخاب براى انسان
تا آنجا كه ما مىدانيم، برخى موجودات مانند: انسان و جن، موجودات مكلفند؛ يعنى خداى