خود حتى نسبت به خدا داراى حق است. از نظر اين ديدگاه، انسانِ مدرن در پى استيفاى حقوق خويش است و هيچ تكليف و وظيفهاى بر عهده او نيست.
كدام يك از اين دو ديدگاه صحيح است؟ در جلسات گذشته مقدارى در اين باره بحث كرديم، ولى از آنجا كه اين مسأله، از مباحث مهم و ريشهاى در زمينه فرهنگ، اقتصاد، سياست، حقوق و ساير ساحتهاى علوم انسانى است، سزاوار است درنگ بيشترى داشته باشيم.
2. حقوق انسان و محدوده آن
آيا انسان ذاتاً و اصالتاً و صرفنظر از آنچه خدا به او داده، مىتواند نسبت به ديگرى، حتى بر آفريننده جهان هستى، حقى داشته باشد؟ آيا «اصالت حق انسان» با برهان و تبيين منطقى همراه است يا اينكه اين سخنى است كه از روى هوس، غفلت و جهالت ناشى مىشود؟ وقتى وجود و هستى انسان از آنِ خودش نبود، بنابراين آثار و لوازم وجود و حياتش نيز از آنِ او نخواهد بود. به عبارت ديگر، منشأ وجود، حيات و ساير نعمتهايى كه در اختيار انسان است، از ناحيه خدا است و هم اوست كه حقوقى را براى انسان اعتبار كرده است. اين نظريه، مورد تأييد ما است. البته شأن يك انسان اين نيست كه در مقابل خدا ادعا كند و بگويد من اين كار خدا را تأييد مىكنم؛ شأن ما، آموختن از پيام آسمانى، يعنى قرآن كريم است. به هر حال در فلسفه حقوق و با بررسىهاى فلسفى، اين نظريه تأييد مىشود كه انسان نمىتواند ذاتاً و از جانب خودش حقى داشته باشد.
3. اهميت ايمان و اعتقاد به خدا در زندگى انسان
اصولا در بررسى و گفتوگو درباره «حقوق انسان» بايد قبل از هر چيز، اين مسأله اساسى را روشن سازيم كه آيا به خدا و آفريننده جهانِ هستى اعتقاد داريم يا اعتقاد به خدا صرفاً يك امر تشريفاتى و سطحى است؟ آيا اين باور و ايمان قلبى حاصل شده است كه او آفريننده همه چيز است و تمام موجودات قائم به اراده او هستند و بقا و استمرار آنان به او متكى است؟ متأسفانه امروزه موج فرهنگ مادى كه در جهان غرب رشد كرده، كشورهاى اسلامى را مورد هجوم خويش قرار داده است و به تدريج ايمان و اعتقاد قلبى به غيب و امور ماوراى طبيعى ضعيف