است؟! اين امر جز هرج و مرج، چيز ديگرى به دنبال نخواهد داشت. اثبات حق براى كسى آن گاه معقول است كه در برابر آن «مَن عليه الحق» وجود داشته باشد؛ يعنى فردى كه مكلف به رعايت آن حق است. در هر اجتماع بشرى و از جمله جوامع امروزى، «حق» عدهاى در برابر «تكليف» عدهاى ديگر است. اگر كسانى مىگويند تنها در انديشه استيفاى حقوق خويش هستيم و ملزم به انجام هيچ گونه تكليفى نمىباشيم؛ لازمهاش تناقض است.
از لوازم و تبعات اين سخن همين بس كه هيچ كس را، به خصوص در مورد تكاليف شرعى، نمىتوان ملزم نمود كه اين كار را انجام بدهد و يا آن كار را ترك نمايد. سخنِ اين روشنفكران، درست نقطه مقابل آن سخن امام سجاد و اميرالمؤمنين(عليهما السلام) است كه، اصل همه حقوق انسان «حق الله» است و حق خدا اين است كه بندگان او را اطاعت كنند. به اعتقاد اينان اين كه بگوييم: «خدا اين حق را بر انسانها و مردم دارد كه از اوامر و نواهى او اطاعت كنند» مربوط به عصر بردهدارى است و امروزه ديگر خريدارى ندارد! در عصر مدرنيته، انسان به دنبال آزادى و گسستن هرگونه قيد و بندى از دست و پاى خويش است!
اين عده يا در واقع اصلا اعتقادى به آفريننده جهان ندارند، يا اگر به خدا اعتقاد داشته باشند، مىگويند خدا همان است كه جهان را آفريده و ديگر به ما كارى ندارد و قبول نداريم كه او براى ما دستور و تكليفى صادر نموده باشد. البته برخى از اينان راه حل سومى نيز يافتهاند و مىگويند قبول داريم و يا در نهايت ممكن است اين اعتقاد را بيان كنند كه اولا خدايى وجود دارد و ثانياً دستورات و تكاليفى هم صادر نموده است، امّا انسانها هيچ الزامى در انجام آن ندارند! انسان آزاد است و حق دارد كه با انتخاب خود به اين تكاليف عمل كند و يا آن را ترك نمايد. قرائت جديد آقايان از اسلام اين است كه انسان حق دارد با اوامر و نواهى خدا مخالفت نمايد و پرچم مخالفت بر ضد خدا برافرازد و رسماً هم بگويد من ضد خدا هستم. اينان همان مسلمانانى! هستند كه در سخنرانىها و روزنامههايشان مىگويند و مىنويسند: انسان حق دارد حتى بر عليه خدا هم تظاهرات كند!
4. چگونگى شكلگيرى فرهنگ الحادى در غرب
اين طرز تفكر، درست نقطه مقابل تفكر اديان الهى به خصوص اسلام و در واقع به معناى نفى كلّى اسلام است؛ چرا كه به تعبير اميرالمؤمنين(عليه السلام) اسلام عبارت است از تسليم در برابر خدا و