اكنون ببينيم وقتى مىگوييم: خدا داراى حق است، منشأ اين مفهوم اعتبارى «حق» چيست و چگونه انتزاع و اعتبار مىشود؟ اساساً وقتى مىگوييم: فلان كس حق دارد يعنى چه؟
بعضى از صاحبنظران و محققان، مفهوم حق را به نوعى سلطه تعبير نمودهاند؛ يعنى در مواردى كه ما واژه «حق» را به كار مىبريم يك نوع تسلط، احاطه، برترى و اِعمال قدرت سراغ داريم. وقتى مىگوييم: فلانى حق دارد؛ براى او يك نوع سلطه يا امتياز منظور مىكنيم. بنابراين، در اينجا مفهوم «سلطه» تقريباً با «حق» مساوى است. وقتى مىگوييم: پدر حق دارد به فرزند خود دستور دهد؛ يعنى داراى يك نوع تسلط و برترى است و فرزند تحت فرمان او مىباشد، يا وقتى مىگوييم: انسان حق دارد در دارايى خود تصرف نمايد؛ يعنى نسبت به پول، لباس، مسكن، خوراك و... خويش تسلط دارد.
سلطه يك مصداق تكوينى دارد كه ما آن را در خودمان مىيابيم و آن، تسلطى است كه انسان بر اندامهاى خويش دارد. مفهوم اعتبارى سلطه، بر اساس همين سلطه تكوينى ساخته و درك مىشود. هر جا تسلط، قدرت و قاهريت نسبت به امرى وجود داشته باشد، مىتوان به گونهاى مفهوم حق را اعتبار كرد و هر جا نتوان اينگونه سلطه را اعتبار كرد، مفهوم حق به كار نمىرود.
برخى فيلسوفان حقوق و اساتيد فقه معتقدند كه «حق و ملك» داراى يك مفهوم تشكيكى است. در اين ميان، «حق» مِلكِ ضعيف است و «مِلك» حق قوى است. البته در صدد تأييد اين نظريه نيستم، ولى توجيه آن اين است كه در «مِلك» نوعى تسلط بر مملوك وجود دارد و در حق هم نوعى تسلط نهفته است، امّا به صورت ضعيفتر. وقتى مالكيت وجود داشته باشد، حقوق مختلف و در ابعاد گوناگون وجود دارد، ولى حق ممكن است فقط در يك بُعد وجود داشته باشد. به هر حال، مِلاك اعتبار حق، وجود يك نوع سلطه، قدرت يا قاهريت است.
4. نتيجه
اكنون كه روشن شد كه ملاك اعتبار حق، مالكيت و سلطه است، در عالم هستى، چه سلطهاى قوىتر، اصيلتر و نافذتر از قدرت و قهاريت خداى متعال سراغ داريد؟ قبل از اين كه در مورد خدا، اعتبار حق كنيم و نياز داشته باشيم كه مفاهيم اعتبارى را در مورد او به كار بريم، او سلطه