بايد به توضيح اصل اين دو اشكال و سپس به پاسخ آنها بپردازيم. البته همان طور كه بارها اشاره شده، اين مباحث بسيار پيچيده است كه حتى صاحب نظران در تحليل، هضم و فهمش دچار اشكال مىشوند، ولى بحمدالله بعد از انقلاب اسلامى، سطح فهم مردم عزيز ما رشد كرده و ما سعى مىكنيم اين مطالب فنى و دقيق را در اين جا به زبانى ساده طرح كنيم تا بحث براى اكثريت مخاطبان ما قابل استفاده باشد.
2. اشكالى در مورد اثبات حق براى خداوند
همان طور كه قبلا توضيح داديم، حق دو پايه دارد. حق براى كسى و عليه كس ديگرى ثابت مىشود؛ خواه حق يك شخص بر شخص ديگرى باشد، يا شخص بر جامعه و يا جامعه بر فرد. اگر حق براى كسى ثابت شود، او «ذى حق» يا «مَن لَهُ الحق» مىشود؛ و فرد ديگر كه بايد حق او را رعايت كند، «مَن عَليهِ الحق» مىشود. وقتى ما مىگوييم خدا «حق» دارد، او «ذى حق» يا «من له الحق» مىشود. اين كه او بر بندگان حق دارد، يعنى وظيفه بندگان اين است كه حق خدا را ادا كنند. اين، همان چيزى است كه از آن به «تضايف حق و تكليف» تعبير مىشود؛ يعنى با اثبات حقى براى يك طرف تكليفى براى طرف ديگر به وجود مىآيد كه بايد اين حق را رعايت نمايد.
در جعل حقوق، معمولا كسى كه حق براى او ثابت مىشود، مىخواهد از اين حق استفاده كند و از حقش نفعى ببرد. فرض كنيد شوهر بر زنش، يا زن بر شوهرش حق دارد. نيز، پدر و مادر بر فرزند حق دارند، يا فرزند نسبت به پدر و مادر داراى حق است. در اين موارد آن كسانى كه «ذى حق» هستند از اين حق خود يك استفاده و نفعى مىبرند. با توجه به اين مسأله، اكنون سؤال اين است كه وقتى مىگوييم خدا بر بندگانش حق دارد، آيا خداوند مىخواهد از بندگانش استفادهاى ببرد؟! خدا چه نفعى از بندگانش مىبرد كه او داراى «حق» است و ديگران بايد حق او را ادا كنند؟
پس اين پرسش اول، بر آن مطلب متفرع است كه گفتيم وقتى حق براى كسى ثابت شد، اين حق به نفع او وبه ضرر شخص ديگر، يا بر عهده شخص ديگرى مىباشد. بر اين اساس اين پرسش مطرح مىشود كه آيا خدا از اين حقى كه بر انسانها دارد نفع و سودى مىبرد؟ در حالى كه خدا منزّه از آن است كه از كسى نفعى ببرد؛ چون او بىنياز است.