بهرحال در نظام اسلامى ما نيز چنين القاء مىشود كه: خلط بين دين و سياست و قراردادن دين بعنوان اساس حكومت فرجامى نيكتر از آنچه براى كليساى كاتوليك واقع شد، نخواهد داشت و شكستى عظيم براى اسلام به وجود خواهد آورد. پس همان بهتر كه براى نجات دين حساب آن را از سياست جدا كنيم.
از طرفى ورود در سياست قداست روحانيّت و متدينين را مىشكند چراكه اولا: سياست دغلبازىهاى خاص خود را دارد، و ثانياً: با دخالت اين گروه چه بسا نابسامانىها و نارسائىهايى بوجود آيد كه پيامدهاى منفى آن دامنگيرشان شود و حرمت روحانيّت در جامعه را زايل گرداند، پس خوبتر آن كه اينها فقط به رابطه با خدا و موعظه مردم بپردازند و كارهاى سياسى را به اهلش واگذارند.
سابقه پروتستانتيسم در جامعه اسلامى
بايد گفت: اين نسخه هم شيوه جديدى نيست و سابقهاى طولانى در اين كشور دارد، همچنان كه قبل از پيروزى انقلاب نيز عدهاى كه بعضاً گرايشهاى دينى هم داشتند چنين مطالبى را مطرح مىكردند كه بعنوان نمونه مىتوان به كتابچه «مرز بين دين و سياست» نوشته مهندس مهدى بازرگان اشاره كرد. و قبل از آن فتحعلى آخوندزاده ايجاد پروتستانتيسم اسلامى را بعنوان راهى براى جبران عقبماندگيهاى ايران پيشنهاد كرده بود و بعداً هم ديگران آنرا تكرار كردند.
در هرحال، بررسى تفصيلى اين مقايسه (بين اسلام و مسيحيّت)، همچنين ريشهيابى عواملى كه منجرّ به نهضت اصلاح دينى در اروپا شد و تبيين اين واقعيّت كه چنين مؤلّفههايى اساساً در اسلام و حكومت اسلامى وجود ندارد (و اسلام با مسيحيّت تحريف شده ماهيّتاً تفاوت بسيار دارد)، خود مجالى گسترده مىطلبد، اما آنچه اجمالا در اينجا مىتوان گفت آن است كه:
اسلام اينجا نيست كه فقط برنامهاى محدود براى برقرارى رابطه بين خدا و فرد ارائه كرده باشد و بس، بلكه دينى جامع و گسترده است كه براى تمام شؤون زندگى بشر اعمّ از شؤون فردى (ارتباط انسان با خدا، و ارتباط انسان با خود) و شؤون اجتماعى (از جمله حقوق، سياست، اقتصاد، خانواده، تجارت و ...) داراى قانون و برنامه است كه البته سمت و سوى