و «معاند» نيز هرگاه معلوم بالفعل باشد، اين علم، بالقوه علم به معاند ديگر نيز خواهد بود و اين، يا علمِ به رفع يك معاند است در هنگام وضع ديگري و يا علم به وضع يكي است در هنگامِ رفع ديگري، و اين مطلب به وسيله يك قياس استثنائي مؤلَّف از شرطيات منفصله قابل اثبات است.
و «كلّي» هنگامي كه بدانيم حكمي به نحو ايجابي و يا سلبي بر آن بار شده است، همين خود، علمِ بالقوه نسبت به جزئي تحتِ آن كلي نيز خواهد بود و اين، به حكم قياس است و «جزئي» هنگاميكه ميدانيم داراي يك حكم ايجابي يا سلبي است، اين خود، ظنّي بالقوه نسبت به كلي فوق آن است، البته در جايي كه حكم تنها در برخي جزئيات آن كلّي، معلوم شده باشد و اين مطلب از طريق استقراء ناقص به دست ميآيد.
و اين علم ميتواند علم بالقوه نسبت به كلّي ما فوق باشد در صورتي كه حكم معلوم، در همه جزئيات صادق باشد و اين البته از راه استقراء تامّ حاصل ميشود. و «جزئي» وقتي داراي حكمي معلوم است، اين علم، ظنّ بالقوه نسبت به جريان حكم در جزئي ديگري كه وجه اشتراكي با آن دارد نيز ميباشد و اين از راه تمثيل است. بنابراين هر صنف از اكتساب ظنّي و يا علمي اگر اكتسابي ذهني است همواره از راه علم و يا ظنّي قبلي است، خواه اين اكتساب از راه تعلّم از ديگري باشد و يا بر اساس استنباطي شخصي صورت پذيرد.
اكتساب تصديقِ لاحِق از سابق و اقسام آن
گفتيم كه هر تعليم و تعلّم ذهني همواره از راه علمي سابق است. اينك بايد ديد كه راههاي اكتساب لاحق از سابق چند گونه است؟ شيخ در اينجا ميفرمايد كه اين راهها، پنج گونه است:
الف ـ رابطه لازم و ملزوم: ما همواره در قياس استثنايي اتصالي از همين رابطه لزومي كه بين مقدّم و تالي برقرار است سود ميبريم و نتيجه را استنتاج ميكنيم، مثلا ميگوييم: اگر مثلثِ (الف) قائمالزاويه باشد، پس مجذور وتر آن مساوي با مجموع مجذورهاي دو ضلع ديگر است امّا مثلّث مزبور قائم الزاويه است پس مجذور وتر آن مساوي با مجموع مجذورهاي دو ضلع ديگر است. و يا ميگوييم امّا در مثلث مذكور، مجذور وتر مساوي با مجموع مجذورهاي دو ضلع ديگر نيست، پس مثلث (الف) قائمالزاويه نيست.