اوّليات نسبت به او حكم «اوضاع» را دارند، و اين ناتواني در متعلم يا از ابتدا و به صورت تكويني است و يا در اثر حادثهاي خاص مثل بيماري و يا در سنّ خاصّي است و يا ناشي از تشويش و اضطرابي است كه در انديشه فرد به سبب آراء مقبوله يا مشهوره شده كه در نتيجه وادار ميشود اوّليات را ردّ كند تا گرفتار نتيجهاي نقيض آن آراء نشود.
و چه بسا در اينگونه موارد الفاظ گنگ و نامفهوماند كه ميبايست عوض شوند، و يا معنا غامض و غير مفهوم است كه اگر متعلم آن را بفهمد حتماً اذعان و تصديق خواهد نمود. و كثرت غموض و پيچيدگي مفهوم ممكن است در اثر كلّي و مجرد و دور از خيال بودن آن باشد و در اينگونه موارد ميتوان از استقراء جزئيات بهره فراوان برد; چون استقراء گرچه نميتواند چيزي را اثبات كند ولي مذكِّر و يادآوريكننده هست.
احتياج به تنبيه در بديهيات
گفتيم بديهيات محتاج حدّ وسط نيستند، امّا گاهي نياز به تنبيه و توضيح دارند. مثلا آنجا كه متعلم قاصر است از اينكه معناي قضيهاي را درست تصور كند، مثلا مفهوم نقيض را نميفهمد تا قضيه امتناع تناقض را تصديق كند، ممكن است ريشه اين قصور، كودني و ضعف فطري باشد، و ممكن است در اثر حادثهاي و عارضهاي پديد آمده باشد يا لازمه سنّ خاصي باشد و يا معلول تشويشهايي باشد كه ناشي از پذيرش آراء مشهور و مقبولِ خلاف واقع است; و ممكن است كه ناشي از گنگي و ابهامِ لفظ باشد چنانكه ممكن است خود معناي لفظ، غموض و پيچيدگي داشته باشد و ذهن فرد نتواند آن را فهم كند. به عنوان مثال، ميدانيم از نظر عقلي و فلسفي اعاده معدوم محال است. از سويي به ما چنين القا شده كه معاد و رستاخيز به معناي اعاده معدومات است، از اين رو در برابر اين اصل فلسفي مقاومت ميكنيم و گاهي آن را نميپذيريم. در اينگونه موارد حتّي قواعد بديهي و روشن نيز محتاج تنبيه و توضيحاند، امّا در هيچيك از اين موارد، اكتساب و تعليم و تحصيل، صادق نيست.
كساني كه القائات و شبهات ماركسيستي و مانند آنها در ذهنشان رسوخ كرده ميگويند نه تنها تناقض محال نيست كه اصلا اساس عالم هستي بر تناقض است! اينان اگر ذهنشان را از القائات پاك كنند و مفردات قضيه امتناع تناقض را به خوبي فهم كنند، در تصديق آن محتاج اكتساب نيستند.