وقتي ميگويند تجربيات از جمله بديهياتاند، بدان معنا نيست كه در تجربه اصلا خطايي واقع نميشود و تجربه همه افراد، مصيب است. چنانكه قياس هم مصون از خطا نيست و چنان نيست كه هركس ادعاي برهان كرد، برهانش صحيح باشد، بلكه چهبسا در واقع مغالطهاي صورت گرفته باشد، امّا شخص، آن را برهان بپندارد.
در تجربه هم ممكن است مجرِّب خيال كند كه به يقين رسيده، امّا در واقع چنين نباشد. تجربه وقتي مفيد يقين است كه در آن «اخذ ما بالعرض به جاي ما بالذات» صورت نگيرد و طبعاً بايد همه اوصاف و شرايطي كه تجربه بر اساس آنها صورت گرفته است بر ما معلوم باشد.
سرّ افاده يقين در تجربه
همانطور كه شيخ(رحمه الله) در عبارت «..فإذا لم يوجد هو لم يوجد ذلك الأمر» اشاره كرده است تجربه وقتي يقينآور است كه ما اين نكته را به دست آوريم كه مثلا وقتي (الف) موجود ميشود، (ب) نيز موجود ميشود و اگر (الف) موجود نشود (ب) نيز موجود نخواهد شد. اگر به اين نكته ـ ولو با يك مشاهده و آزمايش ـ برسيم تجربه، مفيد يقين خواهد بود.
و اگر به اين مطلب دست نيابيم ولو آزمايشات و مشاهدات ما دهها بار صورت گيرد، حكم نهايي حاصل از اين مشاهداتْ مفيد يقين غير قابل زوال نخواهد بود.
اگر در مواردي تجربههايي مطرح شود كه شرايط مذكور در آنها نباشد، ولي در عين حال مفيد يقين باشند; شيخ ميفرمايد: در اين موارد يقين حاصل حقيقتاً از آنِ خود تجربه نيست، بلكه برهاني در كار است كه مفيد يقين است و تجربه در آن، نقش مُعِدّ را دارد نه اينكه صرفِ تجربه، افاده يقين نمايد. و امّا تعيين مصاديق و موارد اينگونه امور مربوط به علم منطق نيست و بايد در علوم ديگر مشخص شوند. مثلا در فلسفه وقتي ميخواهند ثابت كنند كه وجود خير است و شرّ امر عدمي است چند مثال ميآورند. مثلا ميگويند وقتي قاتلي سر مقتول را با كارد ميبرد، اگر تأمّل كنيد ميبينيد وجود كارد و وجود قاتل و وجود گردنِ نرم مقتول هيچ يك شرّ نيستند، بلكه آنچه شرّ است عدمِ بقاء نفس در بدن است.
ممكن است كسي چنين بپندارد كه ذكر همين مطلب براي اثبات عدمي بودن شرّ كافي