انسانها بشود، اين اعتقاد خطا و كاذب خواهد بود و در اين صوردت ديگر تجربه مورد اطمينان نيست و صلاحيت آن را ندارد كه مقدمات براهين از طريق آن به دست آيد.
در جواب ميگوييم: تجربه صرفاً به جهت تكرار مشاهدات، مفيد علم نيست. بلكه به كمك قياسي كه پيشتر گفتيم مفيد علم است. با اين حال تجربه مفيد علم كلّي قياسي و مطلق نيست، بلكه مفيد كليّت مشروط است. بدين معني كه اين شيء كه مكرراً مورد احساس قرار گرفته، از همان حيثي كه مورد حسّ واقع شده، طبيعتاً مستلزم امري دائمي است، مگر اينكه مانعي پديد آيد. پس اين حكم، كليّت مشروط دارد نه كليّت مطلق; هرگاه چيزي پديد آيد كه حتماً محتاج سبب است و پيدايش آن به صورت مكررّ، همراه با حدوث امر ديگري باشد، در اين صورت معلوم است كه سبب آنچيز هم به طور مكرّر تحقق مييابد.
حال اين امري كه مكرراً همراه با آن پديده تحقق مييابد، يا خودش سبب آن پديده است و يا همراه سبب آن است و يا اصلا سببي وجود ندارد (كه فرضي بديهي البطلان است); امّا اگر سبب آن پديده نباشدو يا ملازم با علّت آن پديده نباشد، نميبايست اكثراً پيدايش اين امر و حدوث آن پديده همراه با هم باشد. پس لا محاله، بايد دانست كه همين امر يا خود، سبب آن پديده است و يا طبيعتاً مقارن و همراه با سبب آن است.
تجربه چگونه مفيد يقين است؟
در اينجا دو سؤال مطرح ميشود: يكي اينكه فرق تجربه واستقراء چيست كه در استقراء تكرار چند مورد محدود، موجب يقين نميشود امّا در تجربه، تكرار چندين مورد، باعث يقين ميشود؟
سؤال ديگر اين است كه اگر فرض كنيم شخصي در محيطي زندگي ميكند كه همه افراد آنجا سياهپوست هستند به گونهاي كه هر چه انسان مشاهده ميكند، همه سياهپوست هستند. آيا تكرار اين مشاهدات براي چنين شخصي ميتواند موجب اين حكم شود كه همه انسانها سياهپوست هستند؟ اگر نشود سؤال ميكنيم سرّ آن چيست كه برخي تكرارها موجب يقين به حكم كلّي ميشوند و پارهاي نميشوند؟ و امّا اگر مشاهدات شخص مذكور موجب چنين حكمي بشود ميدانيم اين حكم غلط است.