از آنچه گفتيم بدين نتيجه ميرسيم كه براي سرايت حكم از جزئيات به كلي (استقراء) تنها يك راه باقي ميماند و آن اين است كه حكم هر يك از جزئيات را از راه حس به دست آوريم و سپس به كلّي سرايت دهيم و در اين صورت ـ چنانكه گفتيم ـ حكم كلّي، ضروري و دائمي نخواهد بود.
پس نهايتاً بايد گفت اگر ثبوت محمولي براي موضوعي سبب نداشته باشد يا بايستي بيِّن و بديهي باشد و يا از راه استقراء ثابت شود كه البته در اين صورت قضيه مزبور يقيني دائمي نخواهد بود و براي استفاده در براهين علوم، ارزش نخواهد داشت.
نكته
پيشتر شيخ(رحمه الله) در مورد استقراء تام فرمود كه بازگشت آن به قياس مقسّم است، امّا در اينجا نظر نهايي وي در مورد استقراء، روشن ميشود و آن اينكه: استقراء اگر تام هم باشد و به قياس مقسّم هم برگردد، نتيجهاي كه از آن، به دست ميآيد، زوالپذير خواهد بود و در علوم، مفيد فايده يقيني دائمي نيست.
متن
و أمّا التجربةُ فإنّها غيرُ الإستقراء و سنبيّن ذلك بعدُ، و التجربةُ مثل حكمنا أَنّ السقمونيا مسهل للصفراء، فإنّه لمّا تكرّر هذا مراراً كثيرةً زال عن أن يكون مما يقع بالإتّفاق. فحكم الذهنُ أَنّ من شأن السقمونيا إسهالَ الصفراء و أذعن له. و إسهالُ الصفراء، عرض لازم للسقمونيا.
ترجمه
و امّا تجربه غير از استقراء است و ما اين نكته را بعداً توضيح خواهيم داد.
تجربه مثل اين است كه بگوييم «سقمونيا» مسهل صفرا است. اين حادثه يعني مسهليت سقمونيا نسبت به صفرا وقتي مكرراً صورت گيرد، احتمال اتفاقي بودن از بين ميرود. در اينجاست كه ذهن تصديق و حكم ميكند كه از ويژگيهاي سقمونيا اسهالِ صفرا است و به تعبير ديگر، اسهال صفرا، عرض لازم سقمونيا است.
تفاوت تجربه و استقراء
شيخ بدين نتيجه رسيد كه علم و يقين مضاعف، از راه استقراء ـ ولو تامّ باشد ـ حاصل