سؤالي كه در اين فصل مطرح شده اين است كه اگر ثبوت محمول براي موضوع بدون سبب باشد، اثبات آن چگونه است؟ شيخ(رحمه الله) ميفرمايد اگر در واقع و نفسالامر ثبوت محمول براي موضوع علّتي نداشته باشد يا بايستي بديهي باشد كه در اين صورت اصلا محتاج برهان نيست و يا بايستي از راه استقراء آن را اثبات كرد و البته علمي كه از راه استقراء حاصل شود علم ضروري و دائمي نخواهد بود.
توضيح اينكه: اگر بخواهيم از راه جزئيات، علم به كلّي پيدا كنيم (استقراء) بايد ثبوت حكم براي تك تك جزئيات، بيّن باشد. حال سؤال اين است كه خود علم به اين جزئيات از چه راهي به دست آمده؟
يك فرض اين است كه بگوييم حكم هر يك از جزئيات به خودي خود بديهي و بيّن است و احتياج به اثبات ندارد. فرض ديگر اين است كه بگوييم حكم هر يك از جزئيات از راه حس براي ما حاصل شده است كه غالباً در موارد استقراء همين طور است ـ پس در اين صورت علم به كلي، تابع علم حسي به جزئيات خواهد بود و ميدانيم كه علم به محسوسات متغير و قابل زوال است; چراكه آنچه حس به ما ميدهد اين است كه اين محمول فعلا بر اين موضوع، حمل ميشود; امّا اينكه آيا اين محمولْ ضروري موضوع است و دائماً بر او صادق است يا نه، از حس به دست نميآيد. پس نتيجهاي هم كه از اين احكام حسّي متغير به عنوان حكم كلي، به دست آيد متغير و قابل زوال است.
و امّا اگر فرض كنيم حكم جزئيات از راه عقل به دست آمده و سپس با استقراء به حكم كلي رسيدهايم، اين خود به چند صورت تصوّر ميشود كه بدانها اشاره خواهيم كرد. نخست بايد اين مطلب را متذكر شويم كه استقراء منحصر به موارد محسوس نيست بلكه در مورد معقولات كلي نيز استقراء صورت ميگيرد.
البته احكام عقلي هميشه كلي است و در مورد جزئيات عيني از راه عقل، حكمي به دست نميآيد، اما ممكن است مثلا از بررسي انواع يك جنس به حكمي درباره خود آن جنس برسيم كه در اين صورت حكم كلي جنس، حكمي استقرايي خواهد بود كه از راه بررسي احكام جزئيات آن جنس به دست آمده است و البته منظور از اين جزئيات، جزئيات حقيقي نيست بلكه مراد جزئي اضافي است.