او اثبات كنيم، شيخ(رحمه الله)ميفرمايد اين برهان، مفيد يقين نخواهد بود; زيرا ضاحكيت براي انسان، بديهي نيست و محتاج علّتي است; يعني ضاحك نبودنِ انسان محال نيست و لذا اين قضيه كه: انسان ضاحك است يقيني نيست.
چراكه ضحك در انسان معلولِ طبيعتِ انسان است; يعني علّتِ ضحك در انسان، نفس ناطقه انساني است; يعني همان فصلِ مقوّمِ نوع انسان و فرض اين است كه ما هنوز نميدانيم در انسان اين فصل يعني ناطق وجود دارد يا نه. پس وجودِ ضحك در انسان مشكوك است و لذا صغراي استدلال، يقيني نيست و بالتبع نتيجه نيز يقيني نميباشد و اين قياس، برهان مفيد يقين نيست.
اگر بگوييد ما از راه استقراء به دست ميآوريم كه هر انساني ضاحك است، ميگوييم استقراء مفيد يقين نيست و اين علم براي اينكه يقيني باشد بناچار بايستي به علم به علت منتهي شود.
اصل مطلبي كه شيخ در اين فصل به دنبال آن است همين است. البته عباراتْ خيلي مغلق و پيچيده آمده كه بايد در تكتك كلمات و عبارات دقت شود تا آنچه گفتيم از آنها به دست آيد.
خواجه طوسي(رحمه الله) مينويسد:
«پس هر حكم كه آن را سببي بود دانستن آن حكم بيدانستن سببش يقيني نتواند بود از جهت عدم مقارنت آنچه مقتضي وجوب حكم باشد، پس دانستني بود ممكن الزوال»[1].
و همچنين مينويسد:
«هر حكم كه آن را سببي نبود يقيني نتواند بود، چه موضوع قضيه چون اقتضاء وجوب حكم نكند و اوسطي كه از جهت افادتِ حكمْ وضع كنند غير سبب باشد، لا محاله حكم بنظر با غير سبب ممكن بود نه واجب، پس يقيني نبود».[2]
سبب يقين در اوّليات
از اين عبارت كه «هر حكم كه آن را سببي نبود يقيني نتواند بود» ممكن است چنين به نظر آيد كه پس تصديقات بديهي اوّلي، يقيني نيستند چون حدّ وسطي ندارند تا در صورتي كه حدّ