شيخ(رحمه الله) پيشتر ـ در فصل سوّم ـ روشن ساخت كه همواره هر علم مكتسب و نظري از علومي قبلي ناشي ميشود، و آن علم پيشين علاوه بر تقدّم ذاتي گاهي تقدّم زماني نيز دارد (اين فصل را ميتوان متمّم فصل سوم دانست) در اينجا سؤالي مطرح ميشود و آن اين است كه آيا اكتساب تصوّري از تصوّرات پيشين تنها در حوزه ماهيات حقيقي كه داراي وجود خارجي هستند ممكن است؟ اگر چنين باسد بحثهايي كه در پارهاي از علوم، پيرامون برخي امور محال صورت ميگيرد بيمعنا خواهند شد.
چرا كه اصلا تصوّري از اينگونه امور در دست نيست تا به تصديق پيرامون آنها پرداخته شود! مثلا در طبيعيات از خلأ و در الهيات از «ضدّ واجبالوجود» بحث ميشود در حالي كه هر دو، امر محالي هستند. سؤال اين است كه ما اين امور محال را چگونه تصور ميكنيم تا درباره آنها به نفي يا اثبات، حكمي بكنيم؟ يك از اهدافِ اين فصل، پاسخ به اين سؤال است.
علاوه بر مطلب فوق، هدف ديگري كه در اين فصل مورد نظر است پاسخ به شبهاتي است كه در باب اصل اكتساب علمي از علوم ديگر مطرح بوده و هست. در باب معرفت، برخي همچون سوفسطاييان افراطي قائل به انسداد بودند و پارهاي چون افلاطون «تعلّم» را به «تذكّر» ارجاع ميدادند و هكذا. شيخ(رحمه الله) در اين فصل به اين مطلب نيز پرداخته است.
مطلب سوّمي كه در اينجا مورد بحث قرار ميگيرد اين است كه آيا ممكن است سلسله علوم كسبي ما هرگز به مبدأ و سنگِ بناي آغازيني نرسد؟ يا ضرورتاً بايستي نظريات به بديهيات منتهي شوند و سلسله اكتساب قطع شود؟ شيخ(رحمه الله)ميفرمايد كه تسلسل تابي نهايت در عالمِ علم ـ بسانِ عالَم عين ـ محال است.
تصوّرِ محالات
مراد از محال در اينجا اعم از محال ذاتي است و شامل محالات وقوعي هم ميشود. چراكه هدفِ بحث اين است كه روشن شود اموري كه واقعيت ندارند چگونه قابل تصوّرند؟ چه محال ذاتي باشند مثل «شريكالباري» و چه محال وقوعي باشند مثل «انسانِ پرنده». از آنجا كه حكم به امتناع و محال بودن اينها فرع بر تصوّر آنها است، سؤال اين است كه اينها چگونه تصوّر ميشوند؟
شيخ(رحمه الله) ميفرمايد كه اين امورِ محال يا مفردند يا مركّب. نخست بايد دانست كه مراد از