طرف مردم بود؛ بنابراين اگر روزى مردم ولىّ فقيه و حكومت او را نخواستند، بايد از بين برود! چرا كه مردم حاكم بر سرنوشت خودشان هستند!
مغالطه درباره «حاكميت ملت بر سرنوشت خويش»
مسأله «حاكميت انسان بر سرنوشت خويش» از جمله مغالطاتى است كه در سالهاى اخير زياد مطرح مىشود. در اصل پنجاه و ششم قانون اساسى ما نيز به اين مسأله اشاره شده است. بر اساس اين قاعده، عدهاى در صددند نتيجه بگيرند كه مردم در هر حوزه اى، هرچه را كه بخواهند همان بايد تحقق يابد و خواست مردم تأمين شود؛ چرا كه مقتضاى «حاكميت انسان بر سرنوشت خويش» چيزى جز اين نيست.
در اين باره بايد بگوييم كه حق حاكميت يك ملت بر سرنوشت خويش، يك بعد خارجى و بين المللى و يك بعد داخلى دارد. از بعد خارجى و بين المللى مقتضاى اين اصل آن است كه هيچ ملت و دولتى حق حاكميت بر مردم كشور ديگر و دخالت در تعيين سرنوشت آنان را ندارد و هر ملتى خود بايد در مورد سرنوشت خويش تصميم گيرى كند. با لحاظ اين بُعد، آمريكا و هيچ ابرقدرت و دولتى حق ندارد براى ملت ما تصميم بگيرد. از بعد داخلى نيز مقتضاى اين اصل آن است كه در داخل جامعه اسلامى ايران كسى از پيش خود، حق حكومت و حاكميت بر ديگرى ندارد.
اما سؤال اين است كه اگر خدا براى كسى حق حاكميت قرار دهد چطور؟ آيا آن را هم نفى مىكنيم؟ آيا قانون اساسى ما مىگويد، مردم حق دارند حتى حاكميت خدا را هم نفى كنند؟! آيا «اسلاميت» اين نظام چنين