البته ما نميتوانيم به مرتبه معرفت حضرات معصومين(عليهم السلام) نايل گرديم، اما بايد وقتي را به تفکر درباره عظمت خداوند و حقارت و کوچکي خويش اختصاص دهيم. به گذشته خود بنگريم، هنگامي که کودکي ناتوان بوديم و قدرت دفاع از خويش را نداشتيم. به اينکه ما زماني نطفه حقير و ناچيزي بوديم که خداوند مجال رشد و نمو آن را فراهم آورد و به اراده الاهي آن نطفه به نوزادي تبديل گرديد و آن نوزاد مراحل رشد را يکي پس از ديگري از سر گذراند و اکنون انساني توانمند گرديده و همه آنچه در اختيار اوست نعمتهاي الاهي هستند که به عاريت در اختيار او نهاده شدهاند تا بهوسيله آنها مورد آزمايش خداوند قرار گيرد. آيا با توجه به اينکه ما زماني نطفهاي بيش نبوديم و آنچه به ما داده شد همه از خداوند است و ما از خود چيزي نداريم، سزد که انسان فخر فروشد و تکبر داشته باشد؟ امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَکبِّرِ الَّذِي کانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَه وَ يَکونُ غَداً جِيفَه؛[1] «و از متکبري در شگفتم که ديروز نطفه بود و فردا مردار خواهد گشت».
چطور موجودي که زماني قطرهاي آب گنديده بود و در نهايت تبديل به مرداري ميگردد که اگر او را در خاک پنهان نکنند، از بوي تعفنش کسي به او نزديک نميگردد به خود ميبالد و تکبر ميورزد؟ ما ذليل و حقيريم و در سايه ارتباط با خداوند و انتساب به او عزيز ميگرديم؛ به همين سبب در دعاي عرفه ميخوانيم:
اِلهى کيْفَ اَسْتَعِزُّ وَفِى الذِّلِّ اَرْکزْتَنى وَکيْفَ لا اَسْتَعِزُّ وَاِلَيْک نَسَبْتَنى؛[2] «خدايا، چگونه احساس عزت و افتخار کنم، درحاليکه مرا در ذلت فروبردي؟ و چگونه احساس افتخار و عزت نکنم، درحاليکه تو مرا به خود منسوب کردي؟».