موفقيّت انسان اين است كه بتواند در مقابل سختىها صبور باشد. و اين صبر نبايد صرفاً يك حالت ظاهرى و «دثار» باشد، بلكه «شعار» است و بايد به دل بچسبد و صبر و شكيبايى در عمق دل رسوخ كند. اگر بىتابى حالت خوبى نيست، تصبّر ظاهرى و صرفاً در ظاهر اظهار تحمّل و خودنگهدارى نمودن ـ و از درون مضطرب بودن ـ نيز ناپسند و نكوهيده است. آدمى بايد از درون صبور و شكيبا باشد. بنابراين شايد تفسير اين جمله حضرت على(عليه السلام) كه مىفرمايد: أَشْعِرْهُ بِالْصَّبْرِ؛ صبر را شعار دل قرار بده! اين باشد كه صبر، لباسى است كه بايد به قلب بچسبد؛ يعنى آن چنان صبر را با دل مأنوس و قرين ساز كه به دل بچسبد و ديگر از آن جدا نشود. به بيان ديگر نه تنها بايد صبر در ظاهر جلوه كند، بلكه بايد در عمق جان نفوذ نمايد. اگر اين حالت در درون دل آدمى به وجود آيد او موفق خواهد شد و الاّ هرگز.
شنيدن كى بود مانند ديدن؟
گفتيم براى اينكه آدمى قلب خود را رام كند، بايد به ياد مرگ باشد. امّا مهم اين است كه چگونه مىتوان به ياد مرگ بود؟ بايد گفت انسانها همانند ديگر امور در اينجا نيز با هم متفاوت هستند. برخى افراد به صِرف اينكه توجه كنند روزى خواهند مُرد و اين عمر دوام ندارد، براى هميشه ياد مرگ در دل آنها زنده خواهد ماند. امّا بعضى اشخاص بايد نمونههاى عينى از مرگ را مشاهده نمايند تا به مرگ توجه كنند و دربارهاش بينديشند؛ يعنى تا آن را به چشم نبينند، در آنها اثر نمىگذارد. روشن است كه ديدن اثرى دارد كه شنيدن و دانستن، آن اثر را ندارد. انسان، بسيارى از چيزها را مىداند، اما دانستن، آنگونه كه ديدن اثر مىگذارد، در حالات و رفتار انسان تأثير نمىگذارد. لذا وقتى همان چيز را مىبيند اثر ديگرى در او نمودار مىگردد. داستان حضرت موسى(عليه السلام) را شنيدهايد كه وقتى براى مناجات به طور رفته بود، خداى متعال به او وحى فرمود كه در غيبت تو، قومت گوسالهپرست شدند. حضرت موسى(عليه السلام) اين را شنيد و از آن آگاه شد و چون خدا چنين فرموده بود، هيچ جاى شك نبود ولى از شنيدن اين خبر چندان مضطرب نشد. امّا وقتى در ميان مردم آمد و ديد كه گوسالهپرست شدهاند و گوسالهپرستى آنها را مشاهده نمود، خيلى مضطرب و خشمگين گرديد كه قرآن مىفرمايد: وَ أَلْقَى الأَْلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ اِلَيْهِ[1]؛ عصبانى شد و بر سر هارون داد و فرياد برآورد كه