اصالت عمل به معنايي که گفته شد، نخستينبار توسط شارل پيِرْس امريکايي مطرح شد و بعد بهصورت عنواني براي مشرب فلسفي ويليام جيمز درآمد؛ مشربي که طرفداراني در امريکا و اروپا پيدا کرد.
جيمز که روش خود را تجربي خالص ميناميد، در تعيين قلمرو تجربه، با ديگر تجربهگرايان اختلافنظر داشت و آن را علاوه بر تجربه حسي و ظاهري، شامل تجربه رواني و تجربه ديني هم ميشمرد و عقايد مذهبي، مخصوصاً اعتقاد به قدرت و رحمت الهي را براي سلامت رواني مفيد، و به همين دليل حقيقت ميدانست. خود وي که در بيست و نه سالگي دچار يک بحران روحي شده بود، با توجه به خدا و رحمت و قدرت او بر تغيير سرنوشت انسان، بهبود يافت، و ازاينرو بر نماز و نيايش تأکيد ميکرد، ولي خدا را هم کامل مطلق و نامتناهي نميدانست بلکه براي او هم تکامل قائل بود، و اساساً عدم تکامل را مساوي با سکون، و دليل نقص ميپنداشت!
ريشهٔ اين تکاملگرايي افراطي و تجاوزگر را در پارهاي از سخنان هگل، ازجمله در مقدمهٔ «پديدارشناسي ذهن» ميتوان يافت، ولي بيش از همه بِرْگسون و وايتهِد اخيراً بر آن اصرار ورزيدهاند.
ويليام جيمز همچنين بر اراده آزاد و نقش سزنده آن تأکيد داشت و در اين جهت با پيروان اگزيستانسياليسم همنوا بود.
مقايسهاي اجمالي
با اين نگاه سريع بر سير تفکر فلسفي بشر، ضمن آشنا شدن با تاريخچهٔ اجمالي فلسفه، روشن شد که فلسفه غربي بعد از رنسانس چه نشيب و فرازهايي را پيموده و از چه پيچوخمهايي عبور کرده و هماکنون در چه موقعيت متزلزل و تناقضآميزي قرار دارد. با اينکه گهگاه موشکافيهاي ظريفي از طرف بعضي از فيلسوفان آن سامان انجام گرفته، و مسائل دقيقي مخصوصاً در زمينهٔ شناخت مطرح شده، و همچنين جرقههاي روشنگري در