افراد يک ماهيت را که ذاتاً داراي کثرت عددي هستند، «واحد بالنوع» مينامند، چنانکه انواع مندرج در جنس واحدي را که ذاتاً کثرت نوعي دارند، «واحد بالجنس» ميخوانند. روشن است که اين دو قسم وحدت، صفت حقيقي افراد و انواع نيستند، بلکه بالعرض به آنها نسبت داده ميشوند.
حاصل آنکه وحدت بالذات ماهوي، صفت نوع و جنس است و بالعرض بر افراد و انواع حمل ميشود؛ برعکسِ وحدت فرد که در واقع صفت وجود فرد است و بالعرض به ماهيت آن نسبت داده ميشود. از سوي ديگر افراد خارجي، داراي وجودهاي متعددي هستند و ذاتاً متصف به کثرت ميگردند، ولي با توجه به ماهيت واحدي که دارند، «واحد بالنوع» نام ميگيرند، يا انواع مختلف که ذاتاً داراي کثرت نوعي هستند، به لحاظ جنس واحدشان، «واحد بالجنس» خوانده ميشوند.
بنابراين هريک از موجودات خارجي، وحدت شخصي دارند و هنگامي که بيش از يکي از آنها را در نظر بگيريم، متصف به کثرت ميگردند. اين هر دو صفت که مفهومهايي انتزاعي و از قبيل معقولات ثانيه هستند ـ بنا بر اصالت وجودـ از وجود موجودات انتزاع ميشوند و ازاينرو «وجود» هم داراي وحدت و کثرتي وراي وحدت و کثرت ماهوي خواهد بود.
از اينجا ميتوان حدس زد که اعداد مختلف هم که مصاديقي از کثرت هستند، از قبيل معقولات ثانيه ميباشند نه از قبيل معقولات اُولي و مقولات ماهوي، آنچنانکه اکثر فلاسفه قائل شدهاند. اين مطلب دلايل ديگري هم دارد که از ذکر آنها صرفنظر ميکنيم.
از سوي ديگر بنابر اصالت ماهيت، کثرت ماهوي هميشه نشانهٔ کثرت موجودات عيني و خارجي است؛ زيرا هريک از آنها عليالفرض، حکايت از يک حيثيت عيني خاصي ميکند، هرچند کثرت موجودات خارجي هميشه مستلزم کثرت ماهوي نيست، چنانکه کثرت افراد يک ماهيت منافاتي با وحدت ماهيت آنها ندارد.
با توجه به اين نکته سؤالي مطرح ميشود که آيا کثرت ماهيات بنابر اصالت وجود هم