جزئي ميگردد و اگر ماهيت خارجي برهنه از عوارض شود، کلي ميگردد، قابل قبول نيست؛ زيرا کليت مفهوم عقلي که همان قابليت انطباق آن بر مصاديق متعدد و مرآتيت آن براي افراد بيشمار است، چيزي نيست که با اقتران به عوارض سلب گردد. نيز موجود خارجي بهگونهاي نيست که اگر خالي از عوارض فرض شود، قابليت صدق بر افراد بيشمار را پيدا کند. چنانکه کساني که وجود مجردات را خالي از عوارض ميدانند، نميتوانند قائل به کليت آنها شوند؛ زيرا ويژگي حکايت از افراد بيشمار در آنها يافت نميشود.
ازاينرو بعضي از فلاسفه درصدد برآمدهاند که ملاک تشخص ماهيت را در چيزهاي ديگري مانند ماده و زمان و مکان جستوجو کنند، ولي روشن است که اين تشبثات هم سودي نميبخشد و بر همه آنها اين اشکال وارد است که ملاک تشخص ماهيت ماده يا زمان و مکان چيست تا اقتران به آن، موجب تشخص ماهيت ديگري شود؟
حاصل آنکه ضميمه کردن هزاران ماهيت کلي و فاقد تشخص، به ماهيت کلي و نامتشخص ديگر، موجب تشخص آن نميشود، خواه ماهيات جوهري باشند و خواه ماهيات عَرضي.
براي نخستينبار (تا آنجا که ما اطلاع داريم) فارابي، فيلسوف بزرگ اسلامي، راهحل صحيحي براي مسئله ملاک تشخص ماهيت ارائه داد، و حاصل آن اين است که تشخص، لازمهٔ ذاتي وجود است و ماهيت تنها در سايهٔ وجود تعيّن مييابد؛ يعني هيچ ماهيتي از آن جهت که مفهومي است کلي و قابل صدق بر افراد و مصاديق متعدد، هيچگاه تشخص و تعيّن نمييابد، هرچند بهوسيله اضافه کردن دهها قيد، منحصر در فرد شود؛ زيرا بالأخره عقل محال نميداند که همان مفهوم مقيد بر افراد متعدد مفروضي صدق کند، گرچه در خارج بيش از يک فرد نداشته باشد.
پس ملاک تشخص را نميتوان در انضمام و اقتران ماهيات ديگر جستوجو کرد، بلکه اين وجود عيني است که ذاتاً قابليت صدق بر موجود ديگري را ندارد، حتي اگر يک