که مسئله اصالت وجود، مسئلهاي نيست که بهطور ابتدابهساکن طرح و مورد پژوهش قرار گرفته باشد، و از اينجا ميتوان حدس زد که چرا طرح کردن آن بهعنوان نخستين مسئله فلسفي، موجب ابهام و سردرگمي دانشجويان ميشود، بهطوري که بعد از صرف وقت زياد در بحث پيرامون آن، باز هم بهدرستي درنمييابند که انگيزهٔ طرح اين مسئله چه بوده؟ و چه مشکل فلسفياي را ميتواند حل کند؟
پس براي اينکه مسئله اصالت وجود جاي شايستهٔ خود را بيابد و بتوان آن را بهصورت روشني تبيين کرد، بايد قبلاً به مسائل ديگري که زمينهٔ طرح و همچنين زمينهٔ تبيين آن را فراهم ميکنند، اشاره کنيم و دربارهٔ هريک موضع صحيح و مشخصي را اتخاذ نماييم. سپس بايد به توضيح اصطلاحات و مفاهيم مورد نياز در اين مبحث بپردازيم و آنگاه اصل مسئله را مورد بحث قرار دهيم؛ و در آن صورت است که هم به شکل روشني حل ميشود و هم تأثير شايان آن در حل ديگر مسائل مهم فلسفي آشکار ميگردد.
کيفيت آشنايي ذهن با مفهوم وجود
چنانکه اشاره کرديم از فلسفه پيشين، بياني دربارهٔ کيفيت انتزاع اين مفهوم بهدست ما نرسيده، و در ميان فلسفه اسلامي، نخستينبار مرحوم استاد ـ رضواناللهعليه ـ به اين مطلب پرداختهاند. ايشان در اصول فلسفه و همچنين در نهايهٔ الحکمهٔ بياني دارند که حاصلش اين است: انسان ابتدا وجود رابط در قضايا را که در واقع فعل نفس است، حضوراً مييابد و ذهن از آن، مفهومي حرفي ميگيرد که در زبان فارسي با کلمهٔ «است» از آن حکايت ميشود. سپس آن را بهصورت استقلالي مينگرد و مفهوم اسمي وجود را با قيد اضافه (وجود مضاف) انتزاع ميکند، و بعد قيد آن را حذف، و بهصورت مطلق درک ميکند؛ مثلاً در جمله «علي دانشمند است»، نخست معناي «است» را از حکم نفس به ثبوت دانش براي علي ميگيرد که معنايي است حرفي و تصور آن جز در ضمن جمله، ميسر نيست. سپس آن را بهصورت مستقل لحاظ ميکند، چنانکه معناي حرفي «از» را