1. اصل واقعيت عيني همانند اصل علم، بديهي و غيرقابلانکار است.
2. وجود موجودات عيني ديگر غير از «منِ درککننده» نيز قطعي است و رفتار همه انسانها براساس پذيرفتن آنها استوار است.
3. انکار واقعيت عيني را ميتوان بر پنج گونه تقسيم کرد، که يکي انکار مطلق واقعيت است و بقيه انکار واقعيتهاي خاص؛ مانند قول به انحصار وجود در من درککننده، يا انحصار آن به انسانها، يا قول به انکار وجود مادي، يا قول به انکار وجود غيرمادي.
4. بعضي اعتقاد به واقعيت عيني را بهطور اجمال، و به واقعيت مادي را بهصورت خاص، مقتضاي فطرت عقل دانستهاند، ولي چنانکه قبلاً اشاره شد چنين سخني علاوه بر اينکه قابل منع است، نميتواند صحت اين اعتقاد را تضمين نمايد.
5. همچنين اعتقاد به واقعيات عيني را نميتوان از بديهيات اوليه شمرد؛ زيرا مفاد حمل اولي چيزي جز وحدت مفهومي موضوع و محمول نيست، و صدق حمل شايع هم مشروط به تحقق موضوع است.
6. راز بديهي بودن اعتقاد به واقعيت عيني، علم حضوري به امور وجداني است که از آنها قضيهٔ مهملهاي گرفته ميشود که مفاد آن وجود واقعيت فيالجمله است.
7. اعتقاد به واقعيت مادي، در حقيقت از قضاياي قريب به بداهت است که ابتدا انسان آن را بهصورت ارتکازي و براساس استدلالي نيمهآگاهانه درک ميکند، و سپس با استدلال دقيق فلسفي، علم آگاهانه و مضاعف به آن پيدا ميکند.
8. شکل استدلال براي واقعيتهاي مادي اين است: اين پديدهٔ ادراکي معلول علتي است، علت آن يا من هستم يا موجودي خارج از من، ولي من علت آن نيستم، پس علت آن در خارج موجود است.