نميتوان گفت که همان صورتهاي جزئي رنگپريده هستند. همچنين مفاهيمي که بر اشياء متضاد صدق ميکند، مانند مفهوم «رنگ» که هم بر «سياه» و هم بر «سفيد» حمل ميشود و نميتوان گفت که رنگ سفيد آنقدر مبهم شده که بهصورت مطلق رنگ درآمده و قابل صدق بر سياه هم هست، يا رنگ سياه آنقدر ضعيف و کمرنگ شده که قابل صدق بر سفيد هم هست.
نظير اين اشکال بر قول افلاطونيان نيز وارد است؛ زيرا بسياري از مفاهيم کلي، مانند مفهوم معدوم و محال، مثال عقلاني ندارد تا گفته شود که ادراک کليات، مشاهدهٔ حقايق عقلاني و مجرد آنهاست.
بنابراين قول صحيح همان قول مورد قبول اکثر فلسفه اسلامي و عقلگرايان است که انسان داراي نيروي درککنندهٔ ويژهاي بهنام عقل است که کار آن، ادراک مفاهيمِ ذهني کلي است؛ خواه مفاهيمي که مصداق حسي دارند و خواه ساير مفاهيم کلي که مصداق حسي ندارند.
خلاصه
1. علوم حضوري، محدود هستند و خطاناپذيري آنها بهتنهايي براي حل مشکل شناخت کافي نيست. ازاينرو بايد براي ارزشيابي علوم حصولي کوشش کرد.
2. تصور عبارت است از پديدهٔ ذهني سادهاي که شأنيت نمايش دادن ماوراء خود را داشته باشد.
3. تصديق در يک اصطلاح عبارت است از قضيهٔ منطقي که مشتمل بر موضوع و محمول و حکم به اتحاد آنهاست، و به اصطلاح ديگر، تنها به خود حکم اطلاق ميشود.
4. قوام قضيه به حکم است و از ديدگاه منطقي هيچ قضيهاي فاقد حکم نيست.
5. تصور به دو قسم (کلي و جزئي) تقسيم ميشود، و تصورات جزئي به حسي و خيالي و وهمي منقسم ميگردند.