خورشيد، تازه سر از بستر آبهاي سبز دريا برداشته و اشعهٔ زرفام خود را بر چهرههاي خوابآلودهٔ سرنشينان کشتي تابانده است؛ سرنشيناني که بهتازگي از خواب دوشين بيدار شدهاند و با خيال راحت و بيخبر از همهجا به خوردن و آشاميدن و انواع سرگرميها پرداختهاند، و کشتي همچنان در اقيانوس کرانناپيدا پيش ميرود.
در اين ميان يک نفر که هشيارتر بهنظر ميرسد، اندکي به فکر فروميرود و آنگاه رو به همنشينان کرده، ميپرسد: «ما به کجا ميرويم؟» ديگري که گويي از خواب پريده است، حيرتزده همين سؤال را از ديگران ميکند و... . بعضي آنچنان سرمست شادي و سرگرمي هستند که وقعي به آن نمينهند و بدون اينکه به پاسخ آن بينديشند، بهکار خود ادامه ميدهند، ولي اين سؤال اندکاندک گسترش مييابد و به ملوانان و ناخدا هم ميرسد. آنها هم بدون اينکه پاسخي داشته باشند، سؤال را تکرار ميکنند و سرانجام علامت سؤالي بر فضاي کشتي نقش ميبندد و دلهرهٔ عجيب و پريشاني فراگيري پديد ميآيد... .
آيا اين صحنهٔ تخيلي، داستان مردم جهان نيست که بر سفينهٔ عظيم زمين سوارند و در حالي که در فضاي کيهاني به دور خود ميچرخند، اقيانوس بيکران زمان را درمينوردند؟ و آيا مَثَل ايشان مثل چهارپايانِ سر در آخور نيست؟ چنانکه قرآن کريم ميفرمايد: يَتَمَتَّعُونَ وَيَأکلُونَ کما تَأکلُ الأنْعام؛[1]«بهسان چهارپايان بهره ميگيرند و ميخورند». و نيز ميفرمايد: لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُم اَعْيُنٌ لا يُبْصِروُنَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعونَ بِها اُولئِک کاَلانْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اُولئِک هُمُ الْغافِلُون؛[2]«دلهايي دارندکه باآنها حقايق رادرنمييابندوچشمهايي دارند