اما چنانکه قبلاً اشاره کرديم، بهدست آوردن همه اين معارف ارزنده و جانشينناپذير، در گرو حل مسائل شناختشناسي و هستيشناسي است. پس فلسفه اُولي کليد گنجهاي شايگان و پايانناپذيري است که خوشبختي و بهرهمندي جاوداني را نويد ميدهد، و ريشهٔ پربرکت «شجرهٔ طيبه»اي است که انواع فضايل عقلي و روحي و کمالات بيکران معنوي و الهي را بهبار ميآورد و بزرگترين نقش را در فراهم کردن زمينهٔ تکامل و تعالي انسان ايفا مينمايد.
افزون بر اين، فلسفه به طرد وساوس شيطاني و رد مکتبهاي مادي و الحادي کمک شاياني ميكند، و شخص را در برابر کژانديشيها و لغزشها و انحرافات فکري مصون ميدارد، و او را در ميدان نبرد عقيدتي به سلاح شکستناپذيري مسلح ميسازد، و به وي توان دفاع از بينشها و گرايشهاي صحيح و حمله و هجوم بر افکار باطل و نادرست را ميبخشد.
بنابراين فلسفه علاوه بر نقش اثباتي و سزنده بينظير، داراي نقش دفاعي و تهاجمي بيبديلي نيز هست و در گسترش فرهنگ اسلامي و ويراني فرهنگهاي ضد اسلامي، فوقالعاده مؤثر ميباشد.
خلاصه
1. براي هر انسان آگاهي يک سلسله مسائل اصولي و بنيادي مطرح است که علوم طبيعي و رياضي، پاسخگوي آنها نيستند و تنها علوم فلسفي عهدهدار حل و تبيين آنها ميباشند.
2. علوم فلسفي به نوبهٔ خود متکي بر شناختشناسي و هستيشناسي بوده، حل نهايي و ريشهاي مسائل خود را مديون فلسفه و متافيزيک هستند.
3. موضوع فلسفه اُولي، هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجي، بديهي و بينياز از تعريف و اثبات است.
4. مبادي تصديقي فلسفه را فقط بديهيات اوليه تشکيل ميدهند، که آنها هم نيازي به اثبات ندارند.